به گزارش آوای شمال؛
آوای شمال/ مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران طی پژوهشی که متن آن را در اختیار فارس قرار داده است، اسناد جدیدی از ارتباط عباس امیرانتظام، سخنگوی دولت موقت با سرویسهای جاسوسی بیگانه را ارائه کرد که متن کامل آن بدین شرح است:
چیستی ماهیت عباس امیرانتظام – که توانسته بود تا جایگاه معاونت نخستوزیری در دولت موقت خود را بالا کشد – بهویژه بعد از فوتش در سال جاری، به سؤالی جدی در محافل فکری جامعه تبدیل شد. آیا آنگونه که وی ادعا میکرد به ناحق در دادگاه مجرم شناخته شده و پانزده سال از عمر خویش را در زندان (و مدتی در بازداشت خانگی) سپری ساخته بود؟ آیا وی با تمام توان با سوءاستفاده از ضعف مرحوم بازرگان در دشمنشناسی، در مسیر بازگشت دادن ایران به حوزه تسلط آمریکا گام برداشته بود؟ (براساس ادله دانشجویان و عمده گروهها و شخصیتهای سیاسی). آیا امیرانتظام را میتوان دارای سوابق روشن بهویژه در عرصه سیاسی شناخت؟
آیا ارتباطات این معاون نخستوزیر دولت موقت در قبل و بعد از انقلاب با بیگانگان متعارف بوده است یا غیر متعارف؟ و در نهایت، آیا وی در مسیر مصالح ملت گام برداشته بود یا برخلاف آن؟ این سؤالات و ابهامات به دلایلی چند در این ایام تشدید شد که از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- تغییر موضع یک یا دو نفر از دانشجویان سابق پیرو خط امام از قطعیت غیرمتعارف بودن روابط امیرانتظام با بیگانه.
۲- تلاش هدفمند یک شبکه تبلیغاتی برای تبدیل امیرانتظام به نقطه پیوند افراد جدا شده از جبهه انقلاب با نیروهای خارج از آن.
۳- تلاش برای یکدست کردن موضع اعضای نهضت آزادی درباره سوابق و عملکرد امیرانتظام
۴- انجام اقداماتی هماهنگ در خارج و داخل کشور برای تبدیل امیرانتظام به یک قهرمان ملی و…
کتاب خاطرات امیرانتظام منبعی برای رسیدن به حقیقت
برای نزدیک شدن به حقیقت و روشن کردن برخی ابهامات تولید شده بهویژه از سوی منابع قهرمانساز، قطعاً خاطرات شخص امیرانتظام منبعی غیرقابل خدشه خواهد بود. (هرچند منابع مستقل فراوانی موجود است که میتواند آسانتر، ما را به شناخت دقیق رهنمون سازد). به دنبال چاپ خاطرات دو جلدی فرد مورد بحث در داخل کشور در دوران اصلاحات (سال۱۳۸۱) مواضع دیگری از وی به صورت گفت وگو تحت عنوان «ناگفتهی انقلاب ۱۳۵۷» در فرانسه در سال ۲۰۰۸م. (۱۳۸۷خ.) انتشار یافت.
این اثر متأخر به چند دلیل ما را به شناخت دقیقتر این چهره پرابهام در تاریخ معاصر نزدیکتر میسازد. اول، در خارج کشور انتشار یافته است؛ لذا امیرانتظام با ملاحظات کمتری منویات درونی خود را بیان کرده است. دوم، برخلاف خاطرات منتشره در داخل که صاحب اثر عمدتاً در مقام دفاع از خود برآمده این اثر از موضع تهاجمی بیان شده است؛ لذا به ماهیت اصلی نویسنده نزدیکتر شده است.
سوم، گذشت زمان تصور فراموشی واقعیتهای تاریخی را رقم زده است؛ لذا در اثر متأخر، با هجمههای مستقیمی به نهضت استقلالطلبانه ملت ایران از طریق جعل بیحد و حصر و استدلالهای بسیار سست مواجهیم. چهارم، حمایت محافل غربی بهویژه نهادهایی چون بنیاد کرایسکی احساس نادیده گرفتن حاکمیت ملی را رقم زده؛ بنابراین بیمهابا بر آن و شخصیتهای پایبندش تاخته است.
پنجم، شرایط اجتماعی ناشی از گسترش بیسابقه فشارها و تحریمهای آمریکا علیه ملت ایران به بهانه موضوع هستهای و تصور تغییرات قریبالوقوع، قاعده همراه شدن با جریان غالب را حاکمیت بخشیده است.
گرایش امیرانتظام به حزب زحمتکشان
پس از این مقدمه مروری بر زندگی امیرانتظام بر اساس این کتاب شاخصهایی به دست میدهد که قابل تأمل است که از آن جمله گرایش وی به حزب زحمتکشان است؛ حزبی که اساساً شکلگیری آن با هدف به انحراف کشاندن نهضت استقلالطلبانه ملت ایران بود و در همین راستا نقش تعیین کنندهای در کودتای ۲۸ مرداد ایفا نمود: «آن زمان اولین حزبی که در آن فضا و جریانات به وجود آمد حزب زحمتکشان بود؛ حزبی که دکتر بقایی، خلیل ملکی و… در آن بودند. با دوستان دبیرستانی به محل حزب میرفتیم و سخنرانیها را گوش میدادیم.» (ناگفتههای انقلاب۱۳۵۷، انتشارات خاوران، فرانسه، ص۳۴)
امیرانتظام سپس مدعی است که در ادامه، جذب مهندس بازرگان شده است. در این زمینه باید یادآور شد تنها عاملی که مرحوم بازرگان و اطرافیانش را از دیگر ملّیّون متمایز میساخت و همین ویژگی نیز در نهایت موجب استقلال آنان از جبهه ملی شد دیانتشان و برپاداشتن فرایض دینی در دانشگاه و برگزاری مجالس مذهبی در کنار اجتماعات سیاسی بود.
اعتراف به عدم تقیدات مذهبی
امیرانتظام بهصراحت میگوید که نه تنها به هیچکدام از این ویژگیها مقید و علاقهمند نبوده بلکه در برابر روحانیت مبارز نیز به شدت صفبندی داشته است: «مهندس بازرگان هم خیلی آدم مذهبی بود و در منزلشان جلسات قرآن داشتند. جلسات احیا میگرفتند؛ البته تا آن جایی که من شنیده بودم. البته من هیچ وقت شرکت نمیکردم. آقای بازرگان هم دقیقاً میدانست که من آدمی نیستم که مانند سایر بچهها در اینگونه جلسات شرکت کنم. (همان، ص۹۴).
این در حالی است که بیتفاوتترین افراد به فرهنگ ملی و آداب و سنن اسلامی دستکم در مراسم احیای ماه مبارک یا عزاداریهای محرم در تاسوعا و عاشورا شرکت میکنند. در این خاطرات همچنین وی در مورد روحانیت مبارز که یکی از ارکان نهضت آزادی را تشکیل میدادند میگوید: «من با جامعه روحانیت هرگز تماس نداشتم …این موضوع تجربهای بود که از پدرم به دست آورده بودم. او هیچوقت به آخوند و روحانیت اعتمادی نداشت.» (همان، ص۴۲).
بنابراین وی حتی آیتالله طالقانی و آیتالله زنجانی را که جزء ستونهای اولیه نهضت آزادی بودند مستثنی نمیکند. سخنگوی دولت موقت مرزبندی و تقابل خود با فرهنگ اسلامی را تا جایی پیش میبرد که به شخصیتی در تقابل با خود، عنوان «جنایتکار» میدهد و در همین حال وی را «شایسته فرزند اسلام خواندن» میداند، اما فرزند ایران خیر: «ایشان (آقای سید محمد خاتمی) از آقای لاجوردی به عنوان سرباز اسلام و ایران نام برد. اگر ایران را نام نمیبرد من هیچ وقت حرفی نمیزدم… ولی زمانی که ایران را هم گفت من نتوانستم و حق هم نداشتم سکوت کنم. یک ذره از آن جنایاتی را که دیده بودم مصاحبه کردم و گفتم.» (همان، ص۱۰۷)
برای روشن شدن ماهیت مستنداتی که امیرانتظام از آن به عنوان مشاهدات خود یاد میکند برجستهترین مصداق ذکر شده را مورد تأمل قرار میدهیم: «از جمله کارهای بسیار زشتی که انجام میشد رفتار غیرانسانی و غیراخلاقی اینها با دختران و بانوان کشورمان بود؛ دخترانی که محکوم به اعدام میشدند صرفنظر از این که مربوط به کدام گروه و دسته باشند و چه کرده باشند، شب قبل از اعدام، پاسداری با آنها همخوابگی میکرد و فردای آن روز پس از اعدام آن دختر، پاسدار خودش را به خانواده معرفی میکرد و میگفت من دیشب داماد شما بودهام و هفتاد تومان مهریه دختر را به پدر و مادر آن دختر مقتول میداد.»
درباره این ادعا باید گفت اولاً چنین موردی نمیتوانسته از مشاهدات امیرانتظام باشد؛ زیرا زندان زنان بخشی کاملاً مجزاست، ضمن اینکه حتی اگر چنین خباثتی صورت گیرد در انظار دیگران نخواهد بود و تنها راویاش میتواند آن محکوم باشد که براساس این ادعا بلافاصله اعدام میشود. ثانیاً اهل نظر میتوانند با یک جست وجوی ساده دریابند چنین اتهاماتی قبل از آقای امیرانتظام توسط چه رسانههایی علیه ایران مطرح شده است. ثالثاً مرتکب فرضی چنین عمل خباثتباری اگر تا این حد اهل دیانت باشد که خود را ملزم به پرداخت مهریه بداند قطعاً بیاطلاع نخواهد بود که رضایت دختر و علاوه بر آن اذن پدر دختر به اعتقاد اکثر مراجع تقلید نیز شرط لازم است، در غیر این صورت چنین وصلتی حرام و تجاوز محسوب میشود؛ البته از آقای امیرانتظام که نه تنها با اسلام آشنایی ندارد بلکه به دلیل ضدیت اجدادیاش با اعتقادات جامعه با آن کاملاً بیگانه است بیش از این انتظار نمیرود که اتهامات رسانههای صهیونیستی را به عنوان مشاهدات خود عرضه دارد.
امیرانتظام سنخیتی با بازرگان و نهضت آزادی نداشت
براساس شواهد و قراین متعدد میتوان مدعی شد که آقای امیرانتظام هیچگونه سنخیتی با مرحوم بازرگان و نهضت آزادی که بعدها خود را به آن منتسب میکرد نداشته است؛ این واقعیتی است که هم اعضای این تشکل به آن معترفاند و هم شخص وی. برای نمونه، مهندس عزتالله سحابی در این زمینه در خاطرات خود مینویسد: «یکی از مسائلی که آن روزها بر سر زبانها بود و بحث ایجاد میکرد حضور آقای مهندس امیرانتظام در دولت موقت به عنوان سخنگوی دولت بود. این امر موجب اعتراض و دلخوری و حساسیت تعداد زیادی از دوستان شده بود. این اعتراضات بیشتر به دلیل آن بود که افراد، آقای امیرانتظام را عضو نهضت نمیدانستند و در دوران انقلاب و پیش از آن نیز سالهای زیادی از وی دور بوده و ایشان را از فعالان و مبارزان علیه رژیم شاه نمیدانستند… مرحوم طالقانی هم نسبت به این امر حساس شده بود، بهویژه آن که مهندس امیرانتظام در یکی از مصاحبههای خود در آن روز گفته بود که انقلاب دیگر تمام شده… به هر صورت در جلسهای که در منزل فریدون، برادرم، با حضور مرحوم طالقانی و مرحوم قطبزاده و تعداد دیگری از دوستان نهضتی خارج کشور و سایر اعضای نهضت در داخل (به غیر از اعضای دولت) تشکیل شد، درباره سوابق آقای امیرانتظام بحث شد و گفته شد که ایشان مرداد سال ۱۳۴۰، از نهضت رفته و دیگر هیچ تماسی با نهضت نداشته… در آن روز ما اعلامیه دادیم و در آن اعلام داشتیم که آقای امیرانتظام عضو نهضت نیست…
آقای امیرانتظام در خاطرات خود اشارهای به این مطلب نموده است که در سال ۵۷ روزی در خیابان به طور اتفاقی… مهندس بازرگان را دیده است و با هم صحبتهایی داشتهاند و از آن پس با ایشان همکاری نموده است. به هر حال انتشار این اعلامیه مورد اعتراض و گلهمندی اعضای دولت موقت قرار نگرفت!» نیم قرن خاطره و تجربه، خاطرات مهندس عزتالله سحابی، جلد دوم، انتشارات خاوران، پاریس، سال ۱۳۹۲/۲۰۱۳م، صص۸-۹۷)
اعتراض اعضای نهضت آزادی به سخنگو شدن امیرانتظام
دیگر اعضای شورای مرکزی نهضت نیز این روایت مرحوم عزتالله سحابی را تأیید میکنند؛ از جمله آقای سیدمحمدمهدی جعفری که در خاطراتش در این زمینه مینویسد: «آقای امیرانتظام که سخنگوی دولت بود، سخت مورد انتقاد ما بود. ایشان مسائل ابتدایی اسلامی و مکتبی را نمیدانست… ما از مهندس بازرگان انتقاد کردیم و گفتیم: شما چرا چنین کسی را به عنوان سخنگوی دولت تعیین کردهاید؟ سخنگوی دولت کیست؟ چه سابقهای در مبارزه دارد… امیرانتظام در نهضت مقاومت ملی بود و در اوایل تشکیل نهضت آزادی هم عضو بود، اما بعداً به آمریکا رفت و کار خاصی هم تا انقلاب نکرده بود. پس از مشورت با آیتالله طالقانی ما بار دیگر بیانیهای در نقد عملکرد امیرانتظام با امضای نهضت آزادی صادر کردیم و در آن گفتیم که آقای امیرانتظام… اصلاً فرد مناسبی برای سخنگویی دولت انقلاب نمیباشد.
به دنبال فشار ما مهندس بازرگان ناچار شد امیرانتظام را از معاونت نخستوزیری بردارد و به عنوان سفیر ایران در سوئد تعیین کند… پس از مدتی شنیدیم که در سوئد نیز ایشان همان تشریفات دوره سلطنتی را اجرا کرده و مثلاً با کالسکه به حضور پادشاه سوئد بار یافته… ما به هرحال با دولت مهندس بازرگان بر سر آقای امیرانتظام توافقی نداشتیم.» (همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر سیدمحمدمهدی جعفری، جلد دوم، نشر صحیفه خرد، سال ۱۳۸۹، صص۹-۴۹۸)
ادعای ناتوانی نظام مذهبی در حل مشکلات
البته همانگونه که در مقدمه اشاره شد، آقای امیرانتظام بعد از کسب حمایتهای خارجی، خود را بی نیاز از تمسک جستن به نهضت آزادی میدید؛ لذا بهصراحت در مصاحبه با روزنامه جامعه، جهانبینیاش را متفاوت با این تشکل عنوان میکند. وی در پاسخ به پرسش خبرنگار که آیا در حال حاضر دیدگاهی مثبت در نهضت آزادی نسبت به شما وجود دارد؟ میگوید: این را نمیدانم، اما چون سالها در نهضت آزادی بودم و آقایان از همکاران و دوستان و همراهان و همفکران گذشته من بودند، برای آنها احترام قائل هستم و معتقدم که آنها براساس دیدگاههای خودشان برای نجات ایران تلاش میکنند. البته دیدگاههای آنها با دیدگاههای من بسیار متفاوت است و به لحاظ بینش سیاسی و جهانبینی همجهت نیستیم…آقایان… معتقدند نظام مذهبی میتواند مشکلات کشور را حل کند، در حالی که من معتقد هستم که نظام مذهبی نمیتواند و قادر نیست مشکلات ایران را حل کند.» (ناگفتههای انقلاب ۵۷، ص۲۱۱)
مواضع ضدمذهبی امیرانتظام قبل از انقلاب
براساس سایر مواضع اتخاذ شده، برخورد منفی وی با جهانبینی اسلامی ربطی به ارزیابی کارشناسانه نظام دینی ندارد، بلکه وی همچون همه جریانهای ضددینی حتی قبل از انقلاب موضعی تقابلی نسبت به قیام مردم ایران در برابر تز استعماری جدایی دین از سیاست داشته است: «از پاییز ۵۷ به بعد برای مردم مسلم شد که رهبری حرکتی که در ایران به وجود آمده در اختیار روحانیت است. قبل از آن خیلیها، حزب توده، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی و حتی خود ما فکر میکردیم که اگر تغییرات ایجاد شود، تغییرات دمکراتیک خواهد بود و غیرمذهبی.» (همان، ص۱۲۰)
این در حالی بود که قاطبه ملت ایران از سال ۱۳۵۶ در راهپیماییهای میلیونیشان شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را همواره سرلوحه مطالبات خود قرار میدادند؛ زیرا براساس تجربیات تاریخی بهکرات دریافته بودند که تنها عاملی که میتواند اتحاد و یکپارچگی حداکثری به منظور به صحنه آوردن قدرت ملی را رقم زند «اسلام» است. در برابر قدرت استبداد و سلطه بیگانه هیچ منظومه فکری جز باورهای دینی ملت ایران نمیتوانست وحدت بینظیری را در میان آحاد ملت ایران برای پایان دادن به پدیدههای شومی که تحقیری دیرپا را موجب شده بود، شکل دهد.
همه جریانهایی که آقای امیرانتظام از آنها یاد میکند وابستگیشان به قدرتهای بیگانه محرز شد؛ حزب توده به دلیل وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی مایل نبود الگوی سوم در ایران شکل گیرد، مجاهدین خلق که بعدها ماهیتش آشکار شد با نظام دینی مستقل از شرق و غرب (ابتدا نظری و در نهایت فیزیکی) بهشدت مقابله کرد. چریکهای فدایی خلق نیز دلیل ایستادگیاش در برابر رجوع به فرهنگ ملی برای اداره جامعه، وابستگیاش به بلوک شرق بود.
اگر امیرانتظام آنگونه که تلاش میکرد بنماید به نهضت آزادی گرایش داشت نمیبایست به این میزان با اسلام خصومت میورزید؛ زیرا اعضای نهضت آزادی اولاً نیروهایی کاملاً مذهبی بودند و در جهت پیاده کردن اسلام گام برمیداشتند، منتها عموماً متأثر از تفسیر خودشان از اسلام، که در ضعف دشمنشناسی آنان تأثیری مستقیم داشت. فهم چرایی آرزوی یک نظام غیردینی توسط آقای امیرانتظام را صرفاً در همان گرایش به حزب زحمتکشان که هم در ضدیت با دین بود و هم وابستگی شدیدی در پشت صحنه به آمریکا و صهیونیستها داشت، باید جستوجو کرد. از این دو مهمتر اینکه نیروهای زحمتکشان خود را به مراکز مختلف نفوذ میدادند و از ساواک گرفته تا حزب جمهوری اسلامی برایشان تفاوت نمیکرد.
مظفر بقایی یکی از اعضای برجسته حزب خود (زحمتکشان) به نام منصور رفیعزاده را به ریاست شعبه ساواک در آمریکا رساند و در دوران رؤسای مختلف این سازمان جهنمی در این سمت باقی ماند. از قضا این عضو زحمتکشان همچون آقای امیرانتظام دارای پیشینه ضددینی است. وی در خاطراتش در این زمینه مینویسد: «خانواده ما یک خانواده مذهبی نبود. پدرم میگفت افراد مذهبی میتوانند هر پرندهای را مانند قناری رنگ کنند و به مردم قالب کنند… در نتیجه کیش و آیین من، بهطور اجتنابناپذیری برپایه اعتقادات او بنا نهاده شد…او در این زمینهها زیاد صحبت نمیکرد، اما معتقد به هیچ دین و آیینی نبود.» (خاطرات منصور رفیعزاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، مترجم اصغر گرشاسبی، انتشارات قلم، سال۱۳۷۶، صص۷۲-۶۶)
در سال ۱۳۳۲ اولین مأموریتی که از سوی نهضت مقاومت ملی به آقای امیرانتظام سپرده میشود تسلیم نامه اعتراضآمیز به کودتای آمریکا در ایران، به سفارت این کشور در تهران است. در مراجعه به سفارت، وی به ریچارد کاتم متصل میشود. این افسر جوان «سیا» از امیرانتظام میخواهد هر چند یک بار یکدیگر را ملاقات کنند: «در زمان آمدن نیکسون به ایران کمیته مرکزی نهضت مقاومت تصمیم گرفت نامه اعتراضی به نیکسون بدهد… کسی که آن را تحویل گرفت فردی بود به نام ریچارد کاتم و ضمن اظهار علاقه و همدردی نسبت به وضع ایران پیشنهاد کرد چنانچه نهضت مقاومت صلاح بداند هر چند یک بار مرا ببیند… کاتم خودش جزء مخالفان کودتا در ایران بود… این چند ملاقات مربوط میشود به سالهای ۱۳۳۲و۱۳۳۳٫» (آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، چاپ اول، سال ۱۳۸۱، نشر نی، ص۵۶)
ابهامات ارتباط امیرانتظام با افسر جوان «سیا»
در شرح این پیوند چند نکته خلاف تاریخی وجود دارد:
۱- ریچارد کاتم به هیچ وجه جزء مخالفان کودتا نبود بلکه دقیقاً بر عکس، وی از عناصر کلیدی و تعیین کننده در براندازی دولت قانونی دکتر مصدق به حساب میآید.
۲- دستکم آقای امیرانتظام در زمان تنظیم خاطراتش کاملاً از ماهیت این افسر برجسته سیا و نقش کلیدی وی در کودتا مطلع بوده است؛ بنابراین باید دید دلیل ارائه اطلاعات خلاف در این زمینه چیست؟
۳- نهضت مقاومت ملی به فاصله کوتاهی از هم میپاشد، اما ارتباط آقای امیرانتظام با کاتم، آن هم به درخواست این مأمور سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا ادامه مییابد بدون اینکه مشخص شود ملاقاتهای بعدی حول چه موضوعاتی دور میزده است.
۴- روزنامه جامعه در مصاحبهای با آقای امیرانتظام این پرسش را مطرح میسازد که آیا با مأموران آمریکایی ملاقات خصوصی نداشتید؟ پاسخ میشنود: «هیچ ملاقات خصوصی وجود نداشت. تمام ملاقاتها با اطلاع نهضت آزادی بود.» خبرنگار ادامه میدهد: «نهضت آزادی در آن زمان عهدهدار دولت نبود و موضع رسمی نداشت؛ لذا شما نمیتوانید نمایندگی خود را رسمی بدانید.» آقای امیرانتظام در پاسخ میگوید: «نهضت آزادی در آن زمان هنوز نمیدانست حرکتی که در ایران انجام گرفته چیست و به همین دلیل دنبال آن بودیم که دلایل و علت آن را کشف کنیم، ضمن اینکه ما یک گروه سیاسی بودیم و فعالیت سیاسی میکردیم و میخواستیم بدانیم که حرکت ما چه حرکتی است. مصاحبه کننده با تعجب میپرسد: «شما از طریق آمریکاییها میخواستید این مسائل را بفهمید؟ (ناگفتههای انقلاب۵۷، صص۷-۱۹۶)
اولاً تداوم ملاقاتهای خصوصی آقای امیرانتظام با افسر اطلاعاتی آمریکا مربوط به دورانی است که نهضت مقاومت ملی دیگر وجود خارجی ندارد و هنوز نهضت آزادی اصولاً تشکیل نشده است. در ثانی همانگونه که در این مصاحبه ناخواسته به زبان میآید ملاقاتها در آستانه پیروزی انقلاب به نوعی هدف هماهنگیسازی را دنبال میکرده است که در ادامه به مصادیقی از آن خواهیم پرداخت.
پیشنهاداتی که امیرانتظام برای تحکیم دولت کودتا به شاه داد
بعد از تشکیل ساواک توسط آمریکا در سالهای ۳۴ و۳۵ و بالا رفتن هزینه مبارزه با استبداد، خفقان بهشدت حاکم میشود. وی در این شرایط دقیقاً همان کاری را میکند که جریان حزب زحمتکشان صورت میداد و آن نزدیک شدن به چهره واقعیشان بود. امیرانتظام آنگونه که خود اذعان میدارد در سال ۱۳۳۶ برای استحکام دولت کودتا ارائه طریق میکند:
«در سال ۱۳۳۶ به شاه یک پیشنهادی دادم که کپی آن را الان هم دارم. من در آن جا پیشنهاد ایجاد سپاه کار و دانش و کشاورزی، صنعت و…داده بودم که این موارد را بعدها به عنوان منشور شاه در ستونهایی که وسط میادین شهرهای ایران میساختند به نام شاه مینوشتند.» (ناگفتههای انقلاب ۵۷، ص۱۱۷)
فردی که ادعا میکند ملیگرا و طرفدار مصدق است بعد از کودتای ۲۸ مرداد که شاه و دربار، رکن داخلی آن و آمریکا و انگلیس، رکن خارجی آن بودند در مسیر تقویت شاه بوده است. شواهد و مستندات نشان میدهد که واشنگتن به دنبال باز گرداندن شاه به قدرت از آنجا که وی تخت و تاجش را رسماً مدیون آمریکاییها میدانست با پیشنهاداتی همچون لوایح ۱۲ گانه «انقلاب سفید» درصدد ترمیم وجهه دولت کودتا بر آمد. حال آقای امیرانتظام نیز مدعی است بخشی از رهنمودهای کاخ سفید به شاه توسط وی نیز به محمدرضا ارائه شده است. آیا میتوان با چنین کارنامهای ادعای تعلق خاطر آقای امیرانتظام به دکتر مصدق را پذیرفت؟ در حالی که شاه و دربار وی با تمام توان در کودتای بیگانه علیه دولت نهضت ملی شدن صنعت نفت مشارکت کردند، چگونه قادر خواهیم بود هم از تلاش آقای امیرانتظام برای ترمیم بیاعتباری و عدم مشروعیت شاه مطلع باشیم و هم ادعای ملیگرایی وی را پذیرا شویم؟
در حالی که محمدرضا پهلوی بعد از جلوس مجدد بر تخت سلطنت علاوه بر سایر طرفداران حقوق اساسی ملت در نهضت نفت، برخی ملّیّون حقیقی را نیز به بدترین وجهی به قتل میرساند و دکتر مصدق را سه سال زندانی و تا آخر عمر تبعید میکند. جالب است بدانیم که برخی درباریان بعد از کودتا برایشان در خدمت شاه بودن آسان نبود. برای نمونه، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه در سالهای ۱۳۵۶-۱۳۵۱ در این زمینه در خاطرات خود مینویسد: «جریان ۲۸ مرداد واقعاً یک تغییر و تحولی بود که هنوز [که هنوز] است برای من[این مسئله] حل نشده که چرا چنین جریانی باید اتفاق میافتاد که پایههای سیستم سیاسی- اجتماعی مملکت این طور لق شود و زیرش خالی شود، چون تا آن موقع واقعاً کسی ایرادی نمیتوانست بگیرد از نظر شکل حکومت و محترم شمردن قانون اساسی… ولی بعد از ۲۸ مرداد، خوب یک گروهی از جامعه ولو این که یواشکی این حرف را میزدند تردید میکردند… یعنی میگفتند که مصدق قانوناً نخستوزیر است و سپهبد زاهدی این حکومت را غصب کرده و به زور گرفته…(خاطرات عبدالمجید مجیدی، انتشارات گامنو، سال ۱۳۸۱، ص۴۲).
امیرانتظام در خلاف مسیر مصدق
بنابراین، این عملکرد؛ یعنی گام برداشتن در مسیر تطهیر محمدرضا پهلوی و اعتبارسازی برای وی، نه سنخیتی با مواضع ملیون به رهبری دکتر مصدق بهویژه بعد از کودتا دارد و نه به طریق اولی با خط مشی نهضت آزادی، کما اینکه نهضت در مخالفت با اهداف آمریکا در چارچوب انقلاب سفید بیانیه میدهد و ماهیت آن را افشا میکند: «جمعیتی را که در روزگار تاریک آغاز انقلاب سفید کذایی محمدرضا، رشیدانه خط آن را مشخص و آشکارا بیان کرد (اعلامیه بهمن ۱۳۴۱) آینده اسارتآمیز و استعمار(ی) آن را پیشبینی نمود و بر سر آن تحلیل صادقانه ایستاد تا به زندان و محکومیت و ممنوعیت محکوم شد» (از بیانیه نهضت آزادی در پاسخ به اظهارات دو تن از دانشجویان خط امام، آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، جلد یک، ص۱۹۵)
همانگونه که قبلاً اشاره شد، بروز اینگونه تناقضات در عمل و در لسان صرفاً از فردی که دارای گرایش به حزب زحمتکشان باشد متصور است. فرد مشکوکی چون مظفر بقایی در تاریخ معاصر ایران، اولاً در حساسترین فرازهای مبارزات ضد استبدادی و ضداستعماری ملت ایران با شعارهایی جذاب به صحنه میآید تا بتواند در عمل منشأ انحراف در مطالبات بهحق مردم باشد. ثانیاً علیرغم مواضع بهظاهر استبدادی در پشت صحنه با تمام توان در حفظ و حراست از این کانون اتکای آمریکا در ایران میکوشد.
آقای امیرانتظام همزمان با ایجاد فضای باز سیاسی توسط آمریکا که با تحمیل نخستوزیری علی امینی بر شاه صورت گرفت مجدداً به صحنه سیاست بازگشت و به اتفاق چند روزنامهنگار انگلیسی قصد دیدار با دکتر مصدق در احمدآباد را کرد که توسط مأموران حفاظت بازداشت و به تهران منتقل شد، اما بعد از شناختشان و عذرخواهی از آنان همگی در همان روز آزاد میشوند.
آقای امیرانتظام این چرخش را اینگونه روایت میکند: «بعد هم ما آزاد شدیم و رفتیم به منزل خودمان؛ آن زمان سال ۱۳۳۹ بود. بعدها که من کتابها و تاریخ آن زمان را مطالعه میکردم متوجه شدم که در آن زمان جان اف کندی – رئیس جمهوری آمریکا- برای اصلاحات ارضی و فضای باز سیاسی، به شاه فشار آورده بود و علی امینی هم که قبلاً سفیر ایران در آمریکا بود را به شاه توصیه کرده بود. شاه هم مطابق معمول پذیرفته بود. علی امینی که نخستوزیر شد فضای باز سیاسی تا حدودی شکل گرفت. حتماً شنیدهاید و خواندهاید که برای اولین بار پس از سال ۱۳۳۲، جبهه ملی میتینگی را در جلالیه، پارک لاله امروز، برگزار کرد.» (ناگفتههای انقلاب۵۷، ص۳۹)
علت اینکه آقای امیرانتظام مدعی است که این مسائل را بعدها در کتابهای تاریخی مطالعه کرده، آن است که بازگشت وی به صحنه انتقاد از استبداد نوعی فرصتطلبی و با هدایت آمریکا تلقی نشود والا همه اهل سیاست مطلع بودند که به منظور بقای سلطه آمریکا بر ایران متولیان کاخ سفید انجام برنامههایی را از استبداد مطالبه میکردند که از آن جمله لوایح دوازدهگانه انقلاب سفید بود؛ به همین دلیل در جلسه هماهنگی شورای جبهه ملی اکیداً به سخنرانان اجتماع جلالیه یادآور شدند که به هیچوجه علیه آمریکا سخنی گفته نشود، اما عنصر پرابهامی چون شاپور بختیار این تصمیم جمعی را نقض کرد و زمینه سست شدن عقبه دولت علی امینی را فراهم ساخت.
در نهایت بعد از مدتی محمدرضا پهلوی در سفری به واشنگتن متعهد شد در صورتی که آمریکا به نخستوزیری امینی اصرار نورزد تمامی برنامهها توسط شخص وی به اجرا درآید. در همین ایام، نهضت آزادی نیز تشکیل شد و آقای امیرانتظام به عضویت آن درآمد، اما با مستحکم شدن موقعیت محمدرضا پهلوی و جمع شدن چالش علی امینی که دوگانگی برای استبداد رقم میزد ظاهراً شرایط به روال عادی بازگشت. آقای امیرانتظام سه ماه بعد از تأسیس نهضت با اخذ بورسیهای از فرانسه برای ادامه تحصیل راهی این کشور میشود. وی چه در مدت اقامت در پاریس، چه در شهرهای مختلف آمریکا تا سال ۱۳۴۹ هیچگونه فعالیت اجتماعی یا سیاسی نداشته است و به منظور توجیه این موضوع ضعف مالی خود را مطرح میسازد و اینکه بهسختی روزگار میگذرانده است:
«در آن دوران که در فرانسه بودم به قول معروف با سیلی صورتم را سرخ میکردم… چیزی که برایم باقی میماند، قادر بودم در روز یک عدد باگت بخرم و بخورم. به هر صورت از نظر مادی، زندگی بسیار سختی داشتم.» (ناگفتههای انقلاب۵۷، ص۴۹)
اگر این بهانه را بپذیریم که به دلیل مضایق مالی، آقای امیرانتظام در دوران دانشجویی نمیتوانسته فعالیت سیاسی داشته باشد (در حالی که حتی دانشجویان غیربورسیه با کار شبانه یا در تعطیلات آخر هفته هم تحصیل میکردند و هم فعالیت سیاسی) سؤالی که بیپاسخ میماند اینکه چرا بعد از استخدام در شرکتهای آمریکایی هیچ تغییری در مشی وی ایجاد نمیشود: «زمانی که فارغالتحصیل شدم در آمریکا به استخدام یک شرکت در آمدم. اولین حقوقی که دریافت کردم ۱۲۰۰ دلار بود… به شرکت دیگری رفتم که یکی از بزرگترین مهندسین مشاور ساختمانسازی را دارد. کارم را در آنجا شروع کردم و فکر میکنم با ۱۴۰۰ دلار استخدام شدم.» (همان، ص۵۲)
حتی بعد از بازگشت به ایران در سال ۱۳۴۹ و تا شهریور۱۳۵۷ هیچگونه همکاری از سوی وی با گروههای مخالف استبداد به ثبت نرسیده و خود امیرانتظام نیز ادعایی در این زمینه در خاطراتش مطرح نساخته است. در اوج خیزش سراسری ملت ایران که امیر انتظام پس از سالها مجدداً در مسیر مرحوم مهندس بازرگان قرار میگیرد اولین شرطی که برای پذیرش همکاری وی مطرح میشود آن است که از فعالیتهای اقتصادیاش دست بردارد: «به هرحال ما به حوادث سال۵۷ برخورد کردیم و بنابر پیشنهاد مهندس بازرگان همه کارهایم را که درآمد فوقالعادهای هم داشت، رها کردم. البته تأکید میکنم این درآمدها بسیار صادقانه بود.» (همان، ص۵۹)
این روایت، عالمانه با روایت اول امیرانتظام در مورد چگونه پیوستن به مهندس بازرگان پس از سالها، کمی تغییر یافته است: «۱۷ شهریور۱۳۵۷- امروز صبح با اردشیر پسر ۶ سالهام در حالی که در پیادهروی غربی خیابان پهلوی [ولیعصر]، حول و حوش محمودیه قدم میزدم، آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم که از تهران به طرف شمیران میرفت. با ایشان سلام و علیک کردم و درباره سروصدای شهر و تیراندازیها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمیداند. پرسیدم چه باید کرد؟ پاسخ داد: باید نزدیک رفت و از جریانات آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت: بله، البته بهشرطی که کارهای بازرگانیات را کنار بگذاری. قول دادم… مهرماه ۱۳۵۷- از ۱۷ شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان میروم (آنسوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، جلد یک، نشر نی، ص۱۵) قرار گرفتن آقای امیرانتظام در سر راه آقای مهندس بازرگان، چه آن را اتفاقی بدانیم و چه طراحی شده، نکات قابل تأملی در بطن خود دارد:
۱- آقای امیرانتظام پس از بازگشت به ایران از سال ۱۳۴۹ تا شهریور ۱۳۵۷ دستکم بنا به روایت خودش هیچگونه فعالیتی علیه استبداد که در این سالها به اوج خود رسیده بود نداشته است. آیا این واقعیت که نه کششی از سوی آقای امیرانتظام به سوی نیروهای فعال یا کمفعال سیاسی وجود داشته است و نه از جانب آنها، قابل مطالعه نیست؟
۲- چرا نزدیک به یکسال و اندی بعد از خیزش سراسری ملت ایران، (آن هم در شرایطی که هیچیک از شیوههای سرکوب نتیجهای عاید استبداد و سلطه نمیسازد) ناگزیر، گشودن باب گفتوگو با مخالفان کمخطر در دستور کار آمریکا قرار میگیرد و آقای امیرانتظام میل به سیاست پیدا میکند؟
۳- چرا آقای مهندس بازرگان با تسامح فوقالعادهای که در وی سراغ داریم اولین شرط اجابت درخواست همکاری امیرانتظام را دوری جستن وی از فعالیتهای اقتصادیاش عنوان میکند؟
در بررسی این ابهامات باید گفت طی ۱۷ سالی که آقای امیرانتظام هیچ ارتباطی با نهضت آزادی (چه در داخل و چه در خارج) نداشته مسئله صرفاً این نبوده که وی کنج عزلت گزیده یا فعالیت سیاسی نداشته است، بلکه آنگونه که از واکنش شدید ۱۸ تن از اعضای این تشکل و حتی حساسیت نسبی آقای مهندس بازرگان برمیآید وی به اعمالی در این مدت اشتغال داشته که در تعارض با مصالح جامعه بوده است. تناقضگوییهای امیرانتظام در این زمینه خود به حد کافی گویاست؛ لذا به مرور خاطرات وی در این زمینه بسنده میکنیم.
تناقضهای امیرانتظام درباره ارتباطش با فرزند اشرف پهلوی
امیرانتظام در مورد ارتباطات خود با شهرام – فرزند اشرف پهلوی- که شهره عام و خاص بود در دادگاه در پاسخ به نماینده دادستان – میرمهدی- نهتنها هر نوع ارتباطی با وی را تکذیب میکند، بلکه بودن نام چنین فردی را در دفترچه تلفنش نوعی توطئه میخواند:
«جناب میرمهدی با روش همیشگی خودشان میخواهند مطالبی را القا فرمایند که بله! شما مهندس بودید و اصلاً عیبی هم ندارد که نام شهرام را داشته باشید. در جواب عرض میکنم که همانطور که به استحضار دادگاه محترم رسانیدم به چهار دلیل این نام نمیتواند در دفتر تقویم من وجود داشته باشد:
۱- عنوان او والاگهر بوده و نه والاحضرت و از امیرانتظام نکتهسنج و دقیق احتمال این اشتباه نمیرود.
۲- من اصلاً با او کاری نداشتهام که تلفن او را احتیاج داشته باشم؛ هیچوقت او را ندیدهام، حرف نزدهام و تلفنی نکردهام.
۳- در مقابل نام او شماره تلفنی وجود ندارد و شماره تلفن، متعلق به شخص دیگری است.
۴- او آدم گمنامی نبود که من برای به یاد داشتن نامش نام او را در ردیف (ش) تقویمم بنویسم. بنابراین، این اتهام برای چندمین بار ساقط میشود.» (آن سوی اتهام، محاکمه و دفاعیات عباس امیرانتظام، نشر نی، سال۸۱، ص۲۷۵)
آقای امیر انتظام در اثر متأخرش با به فراموشی سپردن همه این صغری کبری چیدنها برای ساختگی قلمداد کردن ثبتنام شهرام (فرزند اشرف پهلوی) در تقویم خود، بهصراحت میپذیرد که شخصاً نام وی را در تقویم وارد کرده است: «اتهام بعدیشان این بود که من وابسته به خانواده سلطنتی گذشته بودم و دوست و شریک شهرام پهلوی هستم که این اتهام هم بسیار نادرست بود. من کار تجارت میکردم و به دنبال ماشینآلات آبیاری و راهسازی برای کانالسازی بودم که بتوانم به کشورم از این نظر خدمت کنم. برای ساختن بتن و مقاومت بتن در شرایط مختلف جغرافیایی و نوع خاک و آبی که برایش بهکار میرود به یک ماده شیمیایی به نام ادتیو نیازمند بودم. در آن زمان تنها واردکننده این مواد شهرام پهلوی پسر اشرف بود. او این نمایندگی را داشت و من تلفن شهرام پهلوی را در تقویم خود نوشته بودم…»(ناگفتههای انقلاب۵۷، ص۲۲۴)
آقای امیرانتظام «نکتهسنج» صرفاً به دلیل تلاش برای پنهان کردن واقعیت دچار تناقضگویی شده، والا ایشان فرد بسیار متبحری در این زمینهها از جمله زمانشناسی بوده است. در سال ۱۳۶۰ که همه اقشار جامعه با درک و لمس دوران استبداد سیاه پهلوی علیه آن قیام کرده و به عمر آن پایان داده بودند. کشف هر نوع ارتباط با دربار با واکنش شدید مردم مواجه میشد؛ لذا آقای امیرانتظام همه توان خود را بهکار میگیرد تا ثابت کند تلفن شخصی شهرام توسط دیگران در تقویمش نوشته شده است، اما پس از گذشت سه دهه نسلهایی را مخاطب خود میبیند که آن ایام را درک نکردهاند و کمتر آن حساسیتها را دارند، همچنین اطلاعات چندانی از روابط حاکم بر آن دوران ندارند؛ لذا از یکسو دلیلی نمیبیند با ادعاهای عجیب و غریب، داشتن تلفن شخصی شهرام پهلوی را تکذیب کند و از دیگرسو بهگونهای سخن میگوید که گویا این عضو دربار فقط یک شرکت واردکننده ماده افزودنی به بتن داشته است و هر کسی میتوانسته زنگ بزند و بگوید: «آقا شهرام! چند کارتن از آن مواد افزودنی بفرست بیاد».
جهت یادآوری باید عرض شود این فرزند اشرف همچون مادرش در امور فراوانی دخالت داشت که از قاچاق اشیای عتیقه، مواد مخدر، دلالی در قراردادهای بزرگ تا انحصار واردات بسیاری از کالاهای پرسود را شامل میشد. هر کدام از این فعالیتها شرکتی خاص و تبعاً مدیریتی ویژه داشت. «والاگهر شهرام پهلوی» نیز دفتر ویژهای داشت که این شرکتها را پشتیبانی میکرد؛ لذا در هیچکدام از شرکتها حضور فیزیکی نداشت. داشتن شماره تلفن شرکتی که ماده افزودنی بتن را وارد میکرد هیچگونه ایرادی به دارنده آن وارد نمیساخت، اما داشتن تلفن مستقیم دفتر ویژه این «والاگهر» نشان از ارتباطات خاص داشت؛ به همین دلیل نیز آقای امیرانتظام در جریان محاکمهاش در سال ۱۳۶۰، درج این تلفن در تقویمش را توطئهای علیه خود میخواند و بهشدت آن را تکذیب میکند.
این مطلب تکمیل میشود…